برشی از کتاب:
-مایکل این دیوونگیه!
دوستم دیزی ادواردز نجوا کنان به من گفت:
-ما نباید به اینجا میآمدیم
درجوابش به آرامی گفتم:
-خیلی دیر شده حالا آمدیم
حق با دیزی بود، دزدکی وارد خانه معلممان شدیم و این احتمالا فکر بدی بود.
اما ما اونجا بودیم. ما سه نفر، دیزی، من و دوستمان دیوین والکر…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.